شعر و داستان کوتاه
چند حکایت از اسرارالتوحید. اسرارالتوحید. ابوسعید ابوالخیر از مشهورترین عرفا و پیران طریقت است که گفته ها و مجالس او فیض بخش مریدان وی و پویندگان طریقت در همه ی ادوار بوده است. محمد بن منور از نوادگان بوسعید کتابی در شرح احوال و اقوال نیای خویش مدون ساخته که به اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، مشهور است. این کتاب از متون فارسی ارزشمند نیمه ی دوم قرن ششم هجری است که هم از جهت نثر فارسی و هم محتوای عرفانی آن حائز اهمیت است. حکایات:. * گفته اند که پدر شیخ ما ، بابوابوالخیر ، سلطان محمود را عظیم دوست داشتی و او را در میهنه سرایی بکرد و بر د
چند حکایت چند حکایت از اسرارالتوحید حکایت اسرارالتوحید
ادامه مطلب ...از مرصاد العباد اثری از نجم الدین رازی. آری، قاعده چنین رفته است، هر کس که عشق را منکرتر بُوِد، چون عاشق شود، در عاشقی غالیتر گردد. باش تا مسئله قلب کنند. حقّ- تعالی- چون اصنافِ موجودات میآفرید، از دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ، وساط گوناگون در هر مقام بر کار کرد. چون کار به خلقتِ آدم رسید گفت: "انی خالق بشراً من طین. " خانه آب و گل آدم من میسازم. جمعی را مشتبه شد گفتند خلق السماوات و الارض نه همه تو ساخته ای؟ گفت: اینجا اختصاصی دیگر هست که اگر آنها به اشارت "کن" آفریدم که: "اِنَّما قولنا لشیء اذا اردناهُ ان نقول له کن فیکون "، این را به خودی خ
ادامه مطلب ...جشن های ایرانیان نوروز چیست؟. نخستین روز است از فروردین ماه، و زینجهت روز نو نام کردند زیراک1 پیشانی سال نو است و آنچه از پس اوست ازین پنج روز، همه جشن هاست. و ششم فروردین ماه، نوروز بزرگ دارند زیراک خسروان بدان پنج روز حقهای حشم و گروهان [و بزرگان] بگزاردندی و حاجتهای روا کردندی، آنگاه بدین روز ششم خلوت کردندی خاصگان را. و اعتقاد پارسیان اندر نوروز نخستین آنست که اول روزی است از زمانه، و بدو فلک آغازید گشتن. 2. تیرگان چیست؟ سیزدهم روز است از تیرماه و نامش تیر است همنام ماه خویش3 و همچنین است به هر ماهی آن روز که همنامش باشد، او را جشن دارند.
ادامه مطلب ...حکایتی از جوامع الحکایات. شک نیست که اسراف، مُبذَّرِ کنوزِ اموال 1و مخرَّبِ قصورِ اعمار2 ست و مرد مسرف، از فایدة نعمت محروم بود و به وخامت عاقبت و ندامت، گرفتار. و نصّ قرآن، مر فرزندان آدم را در تناولِ طعام و محافظت غذا میفرماید: قوله- تعالی- "کُلُوا وَ اشَرُبوا وَ لا تُسِرفُو اِنَّهُ لا یُحِبُّ المُسرفین" 3 و مصطفی- صلی الله علیه و آله- فرموده است: "الاِقتصادُ 4 نِصفُ العیش" و گفتهاند: این حدیث در میانه گرفتن5 آن است که دخل چنان گیری که شاید و نتیجة دیگر آن است که خرج چنان کنی که باید. و جماعتی که آفریدگار- سبحانه و تعالی- مرایشان را نعمتی
ادامه مطلب ... چنگیز، متوجه بخارا شد و در اوایل محرم سنه سبع عشره و ستمائه، به دروازه قلعه نزول فرمود. . و لشکرها بر عدد مور و ملخ فزون بود و از حصر و احصا بیرون، فوج فوج، هر یک چون دریای ِ در موج می رسیدند و برگرد شهر نزول می کردند. . و روز دیگر را، که صحرا از عکس خورشید، تشتی نمود پر از خون، دروازه بگشادند و در ِ نفار و مکاوحت بر بستند. . و معارف شهر بخارا، به نزدیک چنگیزخان رفتند و چنگیزخان به مطالعه حصار و شهر در اندرون آمد، و در مسجد جامع راند و در پیش مقصوره بایستاد و پسر او تولی پیاده شده و بر بالای منبر برآمد. چنگیزخان پرسید که «سرای سلطان اس
ادامه مطلب ...مردی بود ظریف و هزّال[1] که قرض بسیار بر او جمع شده بود. غریمان[2] بر او ازدحام کردند و او را در کشاکش آوردند،[3] بیچاره شد و ندانست که چه کند. غریمی بر او رحم کرد و در خلوت او را گفت: اگر من تو را حیلتی آموزم که همه غریمان تو را واگذارند و بروند چه میگویی؟ گفت: هرچه فرمایی به جان ایستادگی دارم[4]. گفت: شرط کن که قرض مرا بازدهی. قبول کرد. گفت: چون طلبکاری نزد تو اید و زر طلبد، تو بر روی او بانگ سگ کن، و باید که غیر از این فعلی از تو صادر نشود. هزّال آن را قبول کرد. چون روز دیگر قرضخواهان هجوم کردند، هرکدام که پیش آمدند و زر طلبیدند، او
ادامه مطلب ...شناس نامهی شاهنامه*بخش نخست. «به روزگار سامانیان جهان آباد بود و ملک بی خصم و لشکر فرمانبردار و روزگار مساعد و بخت موافق. ». نظامی عروضی. اشاره: مردمان ایران که از ستم خلفای بغداد و حکومت استبداد رها شده بودند، در دوران حکومتهای آزاد و مستقل صفاری و سامانی بنیان نوزایی فرهنگ و ادب فارسی را نهادند و شاهنامه، نوبرانه و دستآورد تمام آن تلاشها بود. شاهنامه رهآورد آزادی و داناییست! از همین روست که در تمام شاهنامه بر آزادی و آزادهگی و خرد و دانایی پای فشرده شده است. آن آزاداندیشی دوران صفاری و سامانی زمینه را برای آفرینشهای فرهنگی و تل
ادامه مطلب ...نقل است که ابراهیم نشسته بود. مردی بیامد و گفت: «ای شیخ! من بر خود بسی ظلم کردهام. مرا سخنی بگوی تا آن را اَمام خود سازم». ابراهیم گفت: «اگر از من شش خصلت قبول کنی، بعد از آن هیچ تو را زیان ندارد: اول آن است که چون معصیتی خواهی کرد، روزی او مخور». او گفت: «هر چه در عالم است، رزق اوست؛ من از کجا خورم؟». ابراهیم گفت: «نیکو بُود که رزق او خوری و در وی عاصی باشی؟ دوم آن که چون معصیتی خواهی کرد از مُلک خدای ـ تعالی ـ بیرون شو». گفت: «این سخن دشوارتر است. چون مشرق و مغرب بلاد الله است، من کجا روم؟». ابراهیم گفت:«نیکو بُود که ساکن بلاد او با
ادامه مطلب ...داستانی از کتاب یاران غار. در اخبار است که ایشان هفت کس بودند، ملک زادگان به روزگار دقیانوس، در شهر افسوس. و دقیانوس جباری بود متکبر، دعوی خدایی کردی. وقتی، از ملکی از ملوک اطراف، تهدید نامه رسید به دقیانوس که «اکنون پیر شدی. ولایت به من تسلیم کن و اگر نه، حرب را ساخته باش که می آیم به دیار تو!». دقیانوس دانست که با وی بر نیاید. بترسید از تهدید وی. تا روزی گربه ای بر بام گنبد قصر بدوید، هرستی بیامد. دقیانوس پنداشت که آن ملک تاختن آورد. رنگ از روی وی برفت. هفت ملک زاده آنجا بودند و بدیدند. شب، وقت طعام، یکی از آن هفت کس گفت: « اندیشه ای ب
ادامه مطلب ...چند لطیفه. خلیفه بغداد با عربی که از بادیه برآمده بود و هرگز شهر ندیده و به مجلسی نرسیده، از یک طبق طعام میخورد: ناگاه نظر خلیفه بر لقمه وی افتاد و مویی به چشم وی درآمد. گفت: ای اعرابی! آن موی را از لقمه خود دور کن؛ اعرابی لقمه را بر خوان نهاد و دست باز کشید و گفت کسی که چندان در لقمه مهمان نگرد که موی را بیند، از خوان او طعام نتوان خورد!. ***. عربی بر سر خوان خلیفه حاضر شد؛ هریسه آوردند. خلیفه او را همکاسه خود کرد و پیش خلیفه روغن بسیار بود و پیش عرب خشک بود، به سر انگشت جوی ساخت تا روغن به طرف او روان شد. خلیفه این آیت خواند که: «اخرقتها
ادامه مطلب ...و من به هلاک خویش یقین داشتمحکایتی از کتاب «فرج بعد از شدت». جمعی از مشایخ دریابار که در دیار هند و بلاد سند، تردد و اختلاف 1 داشتند، حکایت کردند که در آن دیار، شایع و مشهور بود که مردی از جمله صیادان که معاش او از صید فیل بود، گفت عادت من در شکار فیلان چنان بود که در مشرعی 2 که مسکن پیلان بودی، تیری که پیکان او را زهرآب داده بودمی بر پیل زدمی و دندان فیل و پوستش جدا کردمی. یک نوبت هم بر این عادت فیلی را زخم کردم و آن فیل بیفتاد و بانگی صعب بکرد و فیلان دیگر بگریختند و بعد از لحظه ای ، فیل بزرگ تر بازگشت و بر سر فیل مجروح بایستاد و در تیر می ن
ادامه مطلب ...شناسنامهی شاهنامه بخش دوم. مقدمهی شاهنامهی ابومنصوریسپاس و آفرین خدای را که این جهان و آن جهان را آفرید و ما بندگان را اندر جهان پدیدار کرد و نیکاندیشان را و بدکرداران را پاداش و بادافره برابر داشت و درود بر برگزیدگان و پاکان و دینداران باد، خاصه بر بهترین خلق خدا، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم و بر اهل بیت و فرزندان او باد! آغاز کارنامهی شاهنامه از گردآوریدهی ابومنصور المعمری دستورابومنصور عبدالرزاق عبدالله فرخ، اول ایدون گوید درین نامه که تا جهان بود مردم گرد دانش گشتهاند و سخن را بزرگ داشته و نیکوترین یادگاری سخن دانستهاند چه
ادامه مطلب ...جواب یک پیغام. موسی علیهالسلام، چون به مناجات رفتی، هر کسی از بنی اسرائیل پیغامی به زفان او به حضرت فرستادندی. یک روز میرفت. جوانی سراسیمه پیش او افتاد، گفت: یا موسی کجا میروی؟. گفت: به حضرت، به مناجات،. گفت: یک پیغام من بدو رسان. گفت: بگو تا چه میگویی؟. گفت او را بگوی: اگر تو خداوند منی، من بنده تو نیم! و اگر تو روزی دهنده منی، من روزی خواره تو نیم! و اگر تو خالق منی، من مخلوق تو نیم! و اگر تو مرا میخواهی، من تو را مینخواهم! و اگر تو دوست منی، من دوست تو نیم!. کلیم گفت: بار خدایا میشنوی و میدانی (که) چه میگوید. بازو جفا کرد و تندی ن
ادامه مطلب ...نامه ی نوه ی چنگیز مغول به پاپ زبان فارسینامه ی نوه ی چنگیز مغول به پاپ به زبان فارسی(سند مهمی از وسعت عملکرد زبان فارسی در سده ی سیزدهم میلادی). پس از تسلط عرب ها ، ایرانیان که به اهمیت داشتن یک زبان خودی مشترک برای ارتباط قوم های گوناگون ایرانی پی برده بودند، از دل زبان عربی با بهره گیری از لغت های پهلوی و عربی و به کارگیری خط عربی (که خود در تکمیل و زیبا سازی آن سهم به سزایی داشتند) زبان جدیدی را پدید آورند. نخستین متن های این زبان در حدود دویست سال پس ازفتح اعراب پدیدار شدند. با پیشرفت و تکمیل آن که دویست سال دیگر به درازا انجامید، زبان ف
ادامه مطلب ...در هجر یوسف. نقل است که روزی یوسف بر سر راه آمده بود، از راه گذران کنعان خبر میپرسید. اعرابئی دید که از راه کنعان میآید بر شتری سوار؛ یوسف خُدّام را به امری مشغول گردانید و به نزدیک اعرابی آمد و از حال کنعان و یعقوب خبر میپرسید. آن مرد گفت یعقوب از سورَتِ فراق و شدت اشتیاق فرزند دلبند خود یوسف نام، از شهر بیرون آمده است و بر سر راه خانهای ساخته و آنرا بیتُ الاحزان نام کرده و شب و روز در فراق یوسف میگرید و از غایت اندوه و حزن انبوه، چشم جهان بینش مکفوف گشته. یوسف در گریه شد. ملازمان گفتند یا مالک! او حدیث یعقوب میگوید، تو چرا گریه میک
ادامه مطلب ...شناختن دنیاشفقت با همسایه. آوردهاند که درویشی در همسایگی توانگری خانه داشت. روزی کودکی از خانه توانگر به خانه درویش آمد؛ دید که آن درویش با عیال و اطفال خود طعام میخورد. آن کودک زمانی ایستاد و میل طعام داشت، کسی او را مردمی نکرد و گریان گریان بازگشت و به خانه خود آمد. پدر و مادر از گریه او متألم شدند و سبب پرسیدند. گفت به خانه همسایه رفتم و ایشان طعام میخوردند مرا ندادند. پدرش فرمود تا طعامهای گوناگون حاضر کردند؛ او چنانچه طریقه کودکان بدخو باشد میگریست و میگفت: «مرا از آن طعام که در خانه همسایه میخوردند میباید داد. » پدر درماند و ب
ادامه مطلب ...سیری در گلستان سعدی. درویشی. مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. حجّاج یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعای خیری بر من بکن! گفت: خدایا! جانش بستان!. گفت: از بهر خدای این چه دعاست؟. گفت: این دعای خیر است تو را و جمله مسلمانان را. ای زبر دست زیر دست آزار گرم تا کی بماند این بازار؟ به چـه کار آیدت جهانداری؟ مردنت به که مردم آزادی. یکی از ملوک بی انصاف، پارسایی را پرسید: از عبادتها کدام فاضلتر؟. گفت: تو را خواب نیمروز، تا در آن یک نفس خلق را نیازاری. ظـــالمی را خفتــــه دیــدم نیمــه روز گفتم این فتنه است، خوابش برده به و آن که خوابش بهتر از بید
ادامه مطلب ...در قرن دهم هجری که بازار نثر مذهبی در ایران عهد صفوی رواج داشته، در هندوستان ترجمه های زیبا و شیوایی از سانسکرت به فارسی به عمل آمد. ترجمه ی «طوطی نامه» و «راماین» از آن جمله بود. راماین که از قصه های شیرین هندی و اصل آن به شعر بوده توسط نقیب خان و عبدالقادر بداوتی ترجمه شد. این داستان حاوی نکات بسیار نازک و لطیف است و مترجمان نیز آن را به امانت به فارسی رسا و بی پیرایه ای درآورده اند. قطعه ای از راماین را از کتاب «سبک شناسی» شادروان استاد بهار ـ مجلدسوم ـ نقل می کنیم. راماین. در صفت دریا و عشق رام:. «دریا را چنان دیدند که از شتاب باد موج های
ادامه مطلب ...داستان روباه و کفشگر و اهل شارستان سندباد نامه. آوردهاند که در روزگارِ گذشته، روباهی، هر شب به خانة کفشگری در آمدی و چرم پارهها بدزدیدی و بخوردی؛ و کفشگر در غصّه میپیچید، و روی رستگاری نمیدید، که با روباهِ دزد، بسنده نبود، چه زبون شده بود. عادت چو قدیم شد طبیعیت گردد. چون کار کفشگر به نهایت رسید، شبی بیامد و نزد رخنة شارستان، که روباه درآمدی مترصّد بنشست، چون روباه از رخنه در آمد، رخنه محکم کرد، و به خانه آمد. روباه را در خانه دید، بر عادتِ گذشته گِرد چرمها بر میآمد. کفشگر چوبی برگرفت و قصد روباه کرد. روباه چون صولت کفشگر، و حِدّ
ادامه مطلب ...حکایت از شاگردی حاتم اصم . آوردهاند که حاتم اصم از شاگردان و مریدان شقیق بلخی بود رحمةالله علیهما:. روزی شقیق به وی گفت ای حاتم! چه مدت است که تو در صحبت منی و سخن من میشنوی؟ گفت سی و سه سال است؛ گفت در این مدت چه علم حاصل کردهای و چه فایده از من گرفتهای؟ گفت هشت فایده حاصل کردهام. شقیق گفت انا لله و انا الیه راجعون؛ ای حاتم! من جمله عمر در سر و کار تو کردهام و تو را بیش از هشت فایده حاصل نشده است؟ گفت ای شیخ! اگر راست خواهی چنین است و بیش از این نمیخواهم و مرا از علم این قدر بس است زیرا که مرا یقین است که خلاص و نجات من در دو جهان در
ادامه مطلب ...